داستانها و نکات تربیتی برای حسین و حسام

داستان قدرت و زور در دانایی است.....

يکی بود يکی نبود ، غير از خدا هيچکس نبود. يک روز شير در ميدان جنگل نشسته بود و بازي کردن بچه هايش را تماشا مي کرد که ناگهان جمعي از ميمونها و شغالها در حال فرار به آنجا رسيدند. شير پرسيد: « چه خبر است؟» گفتند: « هيچي، يک آدميزاد به طرف جنگل مي آمد و ما ترسيديم.» شير با خود فکر کرد که لابد آدميزاد يک حيوان خيلي بزرگ است و مي دانست که خودش زورش به هر کسي مي رسد. براي دلداري دادن به حيوانات جواب داد: « آدميزاد که ترس ندارد.» گفتند: « بله، درست است، ترس ندارد، يعني ترس چيز بدي است، ولي آخر شما تا حالا با آدم جماعت طرف نشده ايد، آدميزاد خيلي وحشتناک است و زورش از همه بيشتر است.» شير قهق...
22 فروردين 1397

این داستان : ماهی رنگین کمان و دوستانش

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.  ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهی ها گفت: « بچه ها امروز روز تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آب های غربی به این جا آمده اند.ماهی پفی در حالی که باله هایش را تکان می داد، گفت:من هم قبلاً آن جا زندگی کرده ام.» خانم هشت پا گفت:چه خوب! من تا به حال آنجا را ندیده ام و خیلی دوست دارم درباره اش بیشتر بدانم. ماهی پفی ممکن است برای ما تعریف کنی؟ ماهی پفی گفت:آنجا خیلی عجیب و غریب است. رنگ آب ارغوانی و پر از گیاهان خیلی بزرگی است که تا سطح آب رشد کرده اند. سنگ های خیلی بزرگی هم دارد. خانم هشت پا گفت:چه جا...
16 فروردين 1397

ب مثل بابا

ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ! ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ، ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻩ ! ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ! ﺑﺎﺑﺎ !... ﺑﺎﺑﺎ !... ﺑﺎﺑﺎ !...   ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ : ﺑﺎﺑﺎ ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ... ﺑﺎﺑﺎ ! ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ داشته باشم ﺑﻬﺶ ﻧﻖ ﺯﺩﻡ ! ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯﺵ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ : ﺑﺎﺑﺎ ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟؟؟ ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍﺯمون ﻣﯿﭙــﺮﺳﯿﺪﻥ : ﺑــﺎﺑــﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣــﺎﻧﺘﻮ؟ ! میگفتیم : ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻧﻮ !! ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ !  ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ !!! ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ؟؟؟ ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ...
14 فروردين 1397

این داستان : گرگ و الاغ

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. روزي الاغ هنگام علف خوردن ،‌كم كم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي او پريد الاغ خيلي ترسيد. ولي فكر كرد كه بايد حقه اي به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يك لقمه مي كنه ، براي همين لنگان لنگان راه رفت و يكي از پاهاي عقب خود را روي زمين كشيد .   الاغ ناله كنان گفت : اي گرگ در پاي من تيغ رفته است ، از تو خواهش مي كنم كه قبل از خوردنم اين تيغ را از پاي من در بياوري . گرگه با تعجب پرسيد : براي چه بايد اينكار را بكنم من كه مي خواهم تو را بخورم . الاغ گفت : چون اين خار كه در پاي من است و مرا خيلي اذيت مي كند اگر مرا بخوري در گلويت گير مي كند وتو را خفه مي كند . گرگ پيش...
14 فروردين 1397

آرزو

یك روز آرزو كردم زودتر بزرگ شوم، كه كفش هايم پاشنه هاي بلند داشته باشد و ديگر جوراب هاي سفيد تور دار و جوراب شلواري هاي عروسكي نپوشم،  دلم مي خواست بزرگ شوم تا دستم به كابينت هاي بالاي آشپزخانه برسد، بتوانم غذا درست كنم و وقتي از خيابان رد مي شوم مادرم دستم را نگيرد،  فكر مي كردم بزرگ مي شوم و دنيا سرزمين كوچكي ست پر از شادي و من موهايم را به باد مي دهم ، رژ لب هاي مادرم را مي زنم و عشق را تجربه مي كنم، همان عشقي كه بين صفحات رمان ها و داستان ها مي چرخيد،  حالا من بزرگ شده ام، تعدادي كفش پاشنه بلند دارم، هنوز دستم به كابينت هاي بالاي اشپزخانه كمابيش نمي رسد اما يك أجاق گاز براي خودم دارم، حالا من دست مادرم را مي گيرم و او ر...
9 فروردين 1397

داستان بابا نوئل

«سن نیکلاس» یا سانتا کلاوز (اسقف کلیسای شهر میرا، منطقه آناتولی: ترکیه فعلی)، در قرن چهارم میلادی زندگی می کرد. “نیکلا” در خردسالی پدر و مادرش را از دست می‌دهد و ثروت زیادی برایش به ارث می‌ماند. او ۸ گوزن داشت که با آنها به مناطق گوناگون می رفت و به مناسبت های مختلف به بچه ها هدیه می داد. او در زمان خود به یک روحانی خیرخواه شهرت پیدا می کند و کارهای خیرش زبانزد مردم میشود. یک بار که “نیکولای قدیس” به ایتالیا می رود متوجه می شود که اشراف زاده ای در آنجا فقیر شده و از فرط تنگدستی می خواهد دخترانش رو بفروشد. “نیکولا” شبانه و مخفیانه از خانه آن مرد کیسه سکه های طلا به...
8 فروردين 1397

نیاز کودک به بازی 

کودک دوست دارد با او بازی کنید، اما این نیاز تا زمانی منطقی محسوب می شود که در یک فاصله زمانی معین مثلا نیم ساعت، یک ساعت و... «متناسب با توان، انرژی روانی و جسمی شما که همان سطح پذیرش است» انجام شود اما اگر خواسته او برای ادامه بازی خارج از توان شما یا به عبارتی خارج از سطح پذیرش شما باشد، یک خواسته غیر منطقی بوده، پس باید محترمانه ولی قاطعانه به او بگویید: «می دانم دوست داری بازی کنیم ولی من خسته شده ام و نمی توانم ادامه دهم» و در مقابل اصرار، گریه یا نق نق کردن او مقاومت کنید و بگویید:«نه نمی توانم» اما توهین، سرزنش تحقیر، تنبیه و... هیچ جایگاه تربیتی نخواهد داشت. •••••┄┅┅✹🌺✹┅┅...
7 فروردين 1397

💥مرد گناهکاری که آمرزیده شد.

🔶 در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت. 🔷 زنش چند نفر را به عنوان مزدور گرفت و جنازه او را تا محل نماز بردند ولی کسی بر او نماز نخواند. بدن او را برای دفن به خارج از شهر بردند. 💠 در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند. زاهد را دیدند که منتظر جنازه است. 🌾 همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند. 🔶 طولی نکشید که این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته برای اطلاع از جریان و اعتقادی که به آن زاهد داشتند از جهت نیل به ثواب می آمدند و نماز بر جنازه میخواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند. ❓بالا...
7 فروردين 1397

🐣قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه:🐣

(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه وبقیه مطالب به حالت قصه) "یه روز حضرت زهرا(س)🌹 مادر ما بچه ها که خیلی مهربونه😍 تنها بود و نشسته بود تو خونه" که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی (ع) سر میزنه" اون کسی که پشت در بود فرمود: "منم منم پیامبر (ص)🌻 که اومدم پشت در سلام بر دخترم🌹 فاطمه اطهرم" حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو.  بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا (س)بودن. پیامبر فرمودن: "ای دختر عزیزم🌺 مریضم و مریضم یدونه عبا میاری که رو سرم بذاری" حضرت زهرا هم رفتن و یدو...
6 فروردين 1397

ارتقای هوش هیجانی کودکان

   ۱ آرام باشید: اضطراب خودتان را کاهش دهید. «هری استاک سالیوان»، نظریه ای مبنی بر به ارث بردن اضطراب از والدین را ارائه کرده است. تحقیقات نشان می دهد که تماس لمسی والدین، صدا و حتی حرکات آنها می توان اضطراب نوزاد را کاهش یا افزایش دهد.   ۲ توانایی حل مسئله را یادش بدهید: به کودکتان بیاموزید که چگونه مشکلات را حل کند. گاهی وقت ها، زمانی که کودکان احساس کنند درک می شوند، راحت تر می توانند مشکلاتشان را قبول و حل کنند؛ البته زمان هایی هست که آنها برای این کار، به کمک والدین خود نیز نیاز دارند. بهترین کار این است که صبر کنید تا آنها، خودشان برای حل مشکلات، سراغتان بیایند و کمک بخواهند.   ۳ آرامش را به کودک ...
6 فروردين 1397